گوشها را بايد شست!
گفتوگو: آروین صداقت کیش
او یک رانندهي درجه یک مسابقات اتوموبيلراني است، البته اگر این موضوع را ندانید هم با خواندن مثالهای ماشینی او به این موضوع پیخواهید برد! «مهران روحانی» از آن دست آهنگسازانی است که اگرچه بسیاری از شاگردان او اکنون از موسیقیدانان بنام موسیقیاند ولی مخاطبان موسیقی کمتر با او آشنایی دارند. آثار این هنرمند از یکسو و تاثیرات هنری او در دورههای آموزشیاش به شاگردان مختلف از سوی دیگر، او را در زمرهي برجستهترین موسیقیدانان حوزهي موسیقی کلاسیک در ایران قرار داده است. او مهمترین کمبود موسیقی را عدم ارتباط بین شنونده و موسیقی میداند و این مساله را سرمنشا دیگر مشکلات عنوان میکند. نظریهي جالبی که شاید یکی از مهمترین کمبودهای ما در موسیقی و حتی هنرمان باشد.
همانطور كه ميدانيد از آهنگسازي تا توليد موسيقي پروسهاي وجود دارد، شما در طول مدت فعاليت آهنگسازيتان بيشتر با كدام قسمت مشكل داشتهايد؟
براي يك حركت موسيقايي، بخصوص آهنگسازي – كاري كه من انجام ميدهم – عوامل زيادي بايد وجود داشته باشد. يادم ميآيد كه در انگلستان معلمي داشتم با نام «آنتوني ويلدر» که به من ميگفت: فكر نكنيد وقتي شروع به آهنگسازي ميكنيد ميتوانيد مانند موتسارت قلم روي كاغذ بگذاريد و يكسره تا پايان قطعه را بنويسيد. در مدت نوشتن لحظهاي وجود دارد كه حس ميكنيد نيرويتان به پايان رسيده است. در اين مواقع كار را رها كنيد و محيط را عوض كنيد. چيزي بخوريد، كمي قدم بزنيد سپس به خانه برگرديد و كار را ادامه بدهيد. اين درست مانند پر كردن باك و سرويس كردن يك ماشين است. ما اول بايد يادمان باشد براي هر جور حركت موسيقيايي مانند آهنگسازي يا نوازندگي احتياج به جاهايي داريم كه باك را پر كنيم. چنين جايي كجا ميتواند باشد؟ دوست آشنا و رفيقي كه فقط و فقط ميگويد آفرين دستت درد نكند، كمي اين نقش را دارد. اما چه اندازه؟ مسلم است كه يك اجراي كوچك و يا يك حركت والاتر و بالاتر مانند ضبط و انتشار آثار، ميتواند مشوق خوبي براي ادامهي راه باشد. بنابراين ما در همان آغاز با اولين چيزي كه بهعنوان يك آهنگساز برخورد ميكنيم ايناست كه اصلاً با چه عزم، اراده و اميدي اين كار را شروع كنيم. يعني طبق مثال آيا در اين راهي كه داريم ميرويم پمپ بنزين وجود دارد؟ چرا كه عقل حكم ميكند اگر در جادهاي تا مسافت زياد پمپ بنزين نباشد شما با ماشين اين مسافت را طي نكنيد! اما ما (به عنوان آهنگساز) داريم اين مسير را ميپيماييم. مسيري كه ميدانيم در آن پمپ بنزين نيست و بيابان برهوت است اما به اين اميد كه بالاخره به جايي خواهيم رسيد، ماشين را راه انداختيم و در اين راه وارد شديم. گاهي اوقات مجبوريم ماشين را هل بدهيم، و گاهي اوقات …. نهايت قضيه به اين صورت است كه ما مشكل پشتيباني داريم. اين مشكل به نظر من از همهچيز مهمتر است.
در ارتباط با كار آهنگسازي اين پشتيباني چگونه تفسير ميشود؟ آيا همانطور كه اكثراً زودتر به ذهن ميآيد منظور نوعي پشتيباني مالي است؟
پشتيباني فقط از نظر مالي نيست، اين فقط يك طرف قضيه است. اصل، پشتيباني روحي، رواني و هنري يك هنرمند است. اين پشتيباني روحي و رواني نيز به هيچوجه به معناي تعريف و تمجيد نيست. نقد و بررسي و پرداختن و بيتفاوت نبودن؛ اين از همهچيز مهمتر است. به اين نسبت حتی ميشود راجع به يك نقاش، فيلمساز يا آهنگساز صحبت كرد و نقدش كرد. ما متاسفانه نقد را با بدگويي اشتباه ميكنيم. نقد كردن بررسي كردن است و اينكه چگونه از يك اثر خصوصيات مثبت و منفي را بيرون آوريم و ارايه كنيم. ديگر اين به عهدهي بيننده، شنونده و خواننده و قوهي درك او است كه اين مسايل را چقدر درك ميكند و اثر را چگونه ميبيند.
در طول مسير وقتي كه حركت را آغاز میکنید، انگيزهاي داشتهايد كه با آن شروع كردهايد. اين انگيزهها با آموزشهاي شما، فضاهايي كه داشتهايد، چيزهايي كه خواندهايد و ديديدهايد و ايدهآلهايي كه در ذهن شما بوده، نسبت دارد. همهي ما (موسيقيدانان) در ذهن خود يك موتسارت بچه، يك باخ بچه و یا يك بتهوون بچه داريم كه رشدشان ميدهيم. حتی نوازندهها بدون استثنا همه يك شوپن در ذهن دارند. همه يكي از اين بزرگان را بهعنوان يك بت در ذهنشان دارند و ميخواهند سعي كنند چيزي باشند كه او بوده و به آنجايي برسند كه او رسيده. اين يك خواست انساني است كه بخواهيم به ايدهآل خود برسيم. همهي ما يك ايدهآل در ذهن داريم كه در ما انگيزه ايجاد ميكند، يعني آن خواستي كه ماشين را براي رفتن به راه مياندازد. گاه ديگر اصلاً فكر نميكنيم كجا هستيم و با تمام تواناييهايي كه داريم به پيش ميرويم.
آيا اين حمايت فقط از سوي دوستان است يا سازوكارهاي ديگري نيز ميتوانند در اين كار كمك كنند؟
من بچههايي را در ايران ميبينم كه فقط يك سال است که موسيقي كار ميكنند، اما ناگهان ميخواهند آهنگساز شوند. پس يك ايدهال دارند، يعني يك چيزي به آنها داده شده اما مواد لازم براي رسيدن به آنچيز در اختيارشان نيست و نميدانند چگونه بايد به آن برسند. براي همين يكي ديگر از مشكلات همين مسالهي اطلاعرساني شماست. رابطهي بين موسيقيدان و شنونده، يا آنچه به آن طرفِ هنر ميگويند. ما (موسيقيدانان) هنر را براي خودمان، خيلي در انزوا دوست داريم. فكر ميكنيم كه بهتر است به گوشهاي برويم و كار خود را انجام بدهيم (اكثراً به اين نتيجه ميرسيم). حالا اگر مُرديم هم بالاخره بعد از مرگمان، يك بزرگداشت برايمان میگيرند و میگويند بَهبَه چه آدمي بود، اين چند كار را هم نوشته است. چون اميد ديگري برايمان باقي نميماند كه فكر ديگري بكنيم. ما در طول حركت به چيزي برخورد نميكنيم كه به ما بگويد اگر تو امروز اين كار را كردي به اين نتيجهي مشخص ميرسي. منظور من از نتيجه اصلاً مادي نيست. اين نتيجه در حقيقت سرشاري روح هنرمند است. يعني او بتواند به آن اعتلاي روحي كه ميخواسته، برسد. پس تنها چيزي كه فكر ميكنم كه الان و سالهاي گذشته مشكل اكثر موسيقيدانها يا لااقل من بوده، اين است كه كسي با ما كار نداشته. يعني ارتباط كم بوده است. ما بايد ارتباطات موسيقاييمان را بيشتر كنيم. من يك مثال ساده براي شما ميزنم: فرض كنيد براي دوستان يا همكاران بسيار عزيزم كار من اجرا ميشود. آقاي ايكس كه نوازنده است كاري در يك سالن اجرا ميكند. چه اتفاقي ميافتد؟ حدود 500 نفر در آن سالن هستند. اين نوازنده كارش اجرا ميشود، همه در مدتي مشخص و با ابراز احساسات بسيار شديد بدون اينكه اين ابراز احساسات در شب اول و دوم يا اجراي اول و دوم يا در اجراي اين اثر با اثر ديگر فرق كند. يعني تشويق نسبت به خوب و بدي و كيفيت اثر كم و زياد شود، در نهايت به بهترين وجه تشويق ميكنند. خودمان هم نميدانيم چرا؟ اما هميشه جلوي پاي همه بلند ميشويم. من نميدانم اين رسم از كجا آمده است كه ما بايد جلوي پاي همه بلند شويم. اين همه غلو در تشويقمان داشته باشيم. اما بعد از اينكه سالن كنسرت را ترك ميكنيم انگار اصلاً طرف را نميشناسيم، حاضر نيستيم در خارج از سالن حتي 5 دقيقه با آن هنرمند صحبت كنيم، بحث كنيم. نه بحث دربارهي مسايل روزمره بلكه راجع به كاري كه اجرا كرده. چرا؟ به يكي از اين دو دليل: يا فكر ميكنيم، ما كه موسيقيدان نيستيم بنابراين در حد ما نيست كه سوالي دربارهي موسيقي بپرسيم و آنچه هم كه اجرا شده عالي بوده و ما بايد تشويق كنيم. يا فكر ميكنيم كه خيلي بچهگانه اجرا شد و در حد ما نيست كه سوالي بپرسيم، يعني خودمان را خيلي بالاتر ميدانيم. اين مشكل يك مشكل فرهنگي است. مشكلي است كه در اجتماع ما بايد حل شود. مشكل ارتباط ميان شنونده (مردم) و كنسرت (موسيقي)… الان در تمام دنيا رهبران بزرگ و نوازندگان بزرگ قبل يا بعد از كنسرت جلسات توجيهي دارند. «پير بولز» هر وقت كنسرت دارد 2 تا 3 ساعت قبل از كنسرت راجع به آثاري كه اجرا ميكند، نوع رهبري اركستر و آهنگسازي كه كارش اجرا ميشود توضيح ميدهد. شما ميتوانيد مجاني در چنين جلسهاي شركت كنيد و دو ساعت بعد هم به كنسرت گوش بدهيد. اين وسيلهاي است براي آموزش ديدن. به اين وسيله ميشود ارتباط برقرار كرد. اين سواي نقدها، بررسيها و … در مجله و يا از راديو و … براي مردم است، چون آنها ارتباط يكطرفه هستند. بدين گونه ارتباط ميان هنرمند و مردم دو طرفه خواهد بود.
ما رابطهاي داريم ميان آهنگساز و گروههاي موسيقي. در اين شيوه كه ادامهي تجربهي موسيقايي در غرب است، فرآيند آهنگسازي به نوعي تجريدي است، يعني آهنگسازي در ذهن انجام ميشود و فرآوردهي اين فعاليت روي كاغذ ميآيد. تا اين لحظه هيچچيز بهجز كاغذ و جوهر توليد نشده است. كساني لازم هستند تا اين اثر را از قوه به فعل برسانند، يعني اجرا كنند. سوال من اين است كه آيا ما در ارتباط آهنگساز با گروههاي اجرايي مشكلي داريم؟
حتماً، اگر مساله نداشتيم لااقل تا بهحال ميتوانستيم مقدار زيادي از آثار آهنگسازان ايراني را ضبط يا اجرا كنيم. براي مثال مجموعهي آثار آهنگسازان ايراني كه شخصي مثل «منوچهر صهبايي» زحمت زيادي برايش ميكشد. چرا اين آثار با اركستر ديگري در خارج از كشور ضبط شده؟ پس حتماً يك مشكل ارتباطي بين نوازنده و آهنگساز وجود داشته، يعني نوازندهها در اختيار آهنگساز نيستند. اينها بيشتر در اختيار سازمانهاي دولتي هستند و از آنها فرمانبرداري دارند. بنابراين آهنگساز بايد به طريقي، مثلاً به كمك يك دلال يا رابط با آنها ارتباط برقرار كند. يا بايد بهوسيلهي ديگري آن نوازنده را براي مدت معين و با هزينهاي گزاف بخرد. يعني در حقيقت اين مساله به او تحميل شود. حال اصلاً به كيفيت نوازندگي كاري نداريم، چون ما نوازندگان بسيار خوبي داريم. اصولاً باور شخصي من بر اين است كه استعداد ايرانيها در موسيقي، اعجابآور است. اما جهت داده نشده، راهها و ارتباطات مشخص نشده است.
حتي يك فرستندهي كوچك راديويي كه در روز 6 ساعت برنامه اجرا كند كافي است كه فقط بپردازد به آثار آهنگسازان بومي اين مرز و بوم – كه از آن طريق نيم درصد مردم در هفته يك ساعت به اين راديو گوش كنند
براي مثال «حسين عليزاده» كه عكسش را در اينجا ميبينيد (اشاره به جلد مجله شمارهي 14) در دانشگاه تهران همكلاس من بوده است. اما چون از من كوچكتر بود (من آنموقع ليسانس اقتصاد گرفته بودم و چند سالي از بچههاي ديگر بزرگتر بودم) زياد با او نميجوشيدم. در آن موقع من دوستي داشتم كه شما حتماً او را ميشناسيد: «محمد رضا لطفي». چون ما سنمان بيشتر بود، بيشتر با هم بوديم. بعدها ما فارغالتحصيل شديم بعد از انقلاب هم در دانشگاه تهران با هم درس ميداديم. اما آنچنان به نظريات و ديدگاههاي همديگر آشنايي نداريم. يادم است كه چند وقت پيش حسين عليزاده در تلويزيون صداي آمريكا مصاحبهاي داشت. خواستم آن را ببينم اما مانند هميشه با يك ديد انتقادي شروع به شنيدن كردم. باور كنيد پس از يك ساعت من احساس افتخار و غرور زيادي در وجودم كردم. احساس ميكردم، چه افتخاري دارم كه من حسين عليزاده را ميشناسم و دوست و رفيق من است. من با چه انساني روبرو هستم! با چه آدم جالبي دوست هستم! من همان لحظه به دوستي با حسين عليزاده افتخار كردم و براي خودم دست زدم! براي اينكه بهاندازه حرفش را زد. بهاندازه انتقادش را كرد. بهاندازه راجع به حقانيت موسيقي صحبت كرد. راجع به حقانيت خودش، نقاط ضعف و قوتش گفت… در اين مصاحبه همهچيز در حد و اندازهي صحيح خودش بود. اين به من ياد ميدهد كه ما در مملكت موسيقيدانان خوبي داريم كه يكي از آنها همين حسين عليزاده است. رشتهي ما با يكديگر فرق دارد اما من كار او را به خيلي از آهنگسازان اروپايي ترجيح ميدهم.
بنابراين بهنظر ميرسد كه شما برخلاف برخي ديگر معتقد نيستيد كه نوازندگان ايراني بهعلت ضعف آثار آهنگسازان ايراني را اجرا نميكنند؟
نه، ما هنرمند خوب داريم اما مسالهي نگرش به آنها و رسيدگي به اينها وجود دارد. چگونه اينها را نگه داريم؟ كساني كه آنقدر توانايي داشتهاند كه توانستهاند خودشان را نگه دارند، موفق شدند و كساني كه نتوانستهاند، نه.
با توجه به اين اشكال اگر تعداد زيادي آهنگ بسازيم و نتوانيم آنها را اجرا كنيم احتمالاً خلاقيت ادامه نمييابد؟
زماني كه اين موضوع خيلي ادامه پيدا كند صد در صد آدم به پوچي ميرسد. اما از سوي ديگر پديدهي ديگري هم به وجود ميآيد و آن اين است كه اگر شما خود را در شرايطي قرار بدهيد يا برحسب اتفاق در شرايطي قرار بگيريد كه ناگهان نياز به نوشتهها يا آثار شما حتی بهشكل بسيار محدود باشد، آنوقت شما متوجه ميشويد كه كار چقدر به موقع انجام شده است. يعني در بعضي مواقع توليد زياد ممكن است پوچي در ذهن ايجاد كند اما خيلي وقتها شما با يك ديدگاه خاص به اين موضوع نگاه ميكنيد. در زمينهي آهنگسازي اين مساله وجود داشته است. آهنگسازان آثار بسياري نوشتهاند كه اجرا نشده. نه فقط آنها كه در پايان عمر نوشتهاند، حتي آثاري كه در ابتداي زندگيشان نوشتهاند. اين مساله طبيعي است، براي آهنگسازي كه در طول زندگي 500 يا 600 اثر تصنيف كرده، اگر 100 تا را هم نشنيده باشد ايرادي ندارد. اما براي كسي كه 30 اثر تصنيف كرده، اگر هيچكدام را نشنيده باشد، آنوقت بايد ديد مشكل از كجاست؟ خيلي وقتها ممكن است مشكل از خود آهنگساز باشد، اما خيلي وقتها هم مشكل از آهنگساز نيست. مشكل از همان مسالهاي است كه در ابتداي بحث اشاره شد؛ يعني روابط.
در اين ميان گاه شنيدهايم كه برخي از نوازندگان ميگويند: «تا زماني كه آثار باخ و بتهوون و … وجود دارد چرا بايد آثار آهنگساران ايراني را اجرا كرد؟»، به نظر شما اين ديدگاه درست است؟
شما كه ميگوييد كه نوازندههاي ما ميگويند آثار باخ و موتسارت و … هست ما چرا آثار «مهران روحاني» را اجرا كنيم، شايد از ديد ارزش هنري اين حرف بسيار صحيحي باشد. اما اگر ما برگرديم به تاريخ موسيقي و با همان نوازنده دو كلمهي خيلي منطقي صحبت كنيم، بايد از او بپرسيم: باخ و موتسارت و … چگونه چنين بزرگ شدند؟ آيا باخنوازها و موتسارتنوازهايي كه در دورهي خود آنها زندگي ميكردند، باخ و موتسارت را مدل قرار ميدادند و آنرا اجرا ميكردند؟ يا آثاري ديگر…؟ شما ميتوانيد در همين عصر حاضر باخ و موتسارت داشته باشيد به شرطي كه به آنها بپردازيد. بگذاريد در اينجا چيزي بگويم، من مدتهاي مديدي است كه به شاگردانم توصيهي اكيد ميكنم كه از انتقاد (بدگويي) يا بسيار گزافهگويي خودداري كنند. ما الان در زماني به سر ميبريم كه فعلاً بحث كميت برايمان مطرح است، نه كيفيت. يعني اگر فرض كنيد ما امروز هزار آهنگساز داريم، اينها هر كدام در سال 10 اثر بنويسند و 10هزار اثر موسيقي خلق شود و در جايي نگهداري شود، بعد از 10 سال ما 100هزار اثر موسيقي داريم. آيا بهتر نيست 10 سال ديگر بنشينيم و از اين 100هزار تا 95هزار تايش را دور بريزيم. سپس بگوييم از 5هزار تاي باقيمانده، اين 400 تا خيلي آثار بزرگي هستند و بقيه آثار متوسطياند. ما الان در ميان 4 قلم جنس ميخواهيم انتخاب كنيم… و تازه معيار مقايسه چيست؟ آثار فرهنگهاي موسيقياي كه قدمتشان به هزارههاي قبل از ميلاد برميگردد و از همانجا رشد كرده و آهنگسازان بزرگ و توانايي را در خود پرورش دادهاند. ميخواهيم آهنگساز، نوازنده و فضاي موسيقايي خودمان را با آنها مقايسه كنيم. نوازندههاي ما تماماً ميخواهند جزو نوازندگان بزرگ دنيا باشند. هروقت اجرا ميكنند از آنها ميپرسيم چطور بود(؟)، ميگويند: نه… «اشكنازي» خيلي بهتر ميزد، يا «پوليني»…. چرا ما بايد خودمان را با آنها مقايسه كنيم؟ آيا شرايطي كه آنها داشتهاند، ما هم داشتيم؟ آيا هنرجويي كه در آنجا نشسته يا آن نوازنده كه الان براي شما ساز ميزند، شرايط نوازندگان برزگ دنيا را داشته است؟ تمام مسايل هنري به يك طرف، حتي كارتلهاي هنري – كه بهخاطر پول از هنرمندان ديگر حمايت ميكنند – آيا از هنرمند ايراني حمايت كردهاند؟ پس من فكر مي كنم مقايسهي ما در حال حاضر بايد با خودمان باشد، نه با دنيايي كه با لوازم خاصي رشد كرده و به نتيجه رسيده است و حال كه ثمره را ميچيند، ما داريم ميوهي كال (چاغاله بادام) خود را با روغن بادام ميسنجيم.
قسمت ديگري از اين رابطه وجود دارد و آن رابطهي ميان آهنگساز است و آنهايي كه بايد او را به گونهاي تخصصي ببينند، يعني آن گروهي كه به شكل عام آنها را گروه منتقدان و تحليلگران ميناميم. آيا در اين مورد هم مشكل وجود دارد؟
من در اين رابطه هم بسيار فقيرم. چند شماره از مجلاتي كه در اينزمينه چاپ ميشود را بيشتر نديدهام و فكر ميكنم ارتباطات هنري ما فقير است. يعني فقري كه نه تنها هنرمند بلكه دوستدار موسيقي هم از آن رنج ميبرد. براي همين كه ارتباط بين آن منتقد و آهنگساز يا موسيقيدان، در چند موردي كه من ديدهام، بيشتر احساس كردهام – با شناختي كه من از موضوع مورد نقد داشتهام بنابراين اين نظر من هم خيلي شخصي خواهد بود – نظر شخصي خودشان را نوشتهاند. يعني در حقيقت كاري به نقد و بررسي هنري نداشتهاند. بلكه به اين پرداختهاند كه ما ديديم فلان نوازنده اجرا كرد اما اجراي بهتري از اين اثر را نيز از فلان نوازنده شنيدهايم. يا ايشان اصلاً عالي اجرا كرد. براي مثال در همين جشنوارهي فجر اخير كه من روزنامهي روزانهاش را ميديدم، متوجه شدم به نقطه ضعفها و قوتهايي كه من در آنجا ميديدم، پرداخته شده اما خيلي شخصي؛ كه مثلاً اركستر كوك نداشت. هر شنوندهاي كه كمي موسيقي بشناسد اين مطلب را تشخيص ميدهد. اين مطلبي نيست كه يك منتقد به آن بپردازد. بلكه نقد خود اثر يا اينكه چرا اركستر كوك ندارد، اين مسالهاي است كه بايد به آن پرداخت. اصولاً نكات بسيار شخصي مطرح ميشود. اما اين در تعداد اندك مصاحبهها يا نقدهايي كه من ديدهام وجود داشته است. من فكر ميكنم ابزار و وسايل ارتباط جمعي براي ارتباط با هنر و بخصوص موسيقي (راديو، تلويزيون، روزنامهها و …) بايد دهها برابر اين باشد تا چكيدهي نياز موسيقي درون جامعهمان را پاسخ دهيم.
ميشود گوش شنوندهها را تربيت كرد و به سمت خاصي سوق داد، شايد ما مدتي است كه گوش مردم را رها كردهايم. بنابراين ما اصلاً شنونده نداريم و مردم كر شدهاند.
شكل موسيقياي كه شما كار ميكنيد ( موسيقياي كه در ايران غلط يا درست به آن موسيقي كلاسيك يا موسيقي سمفونيك ميگويند) يك شكل خاصي است كه شايد هيچوقت براي عوام ساخته نميشده است. جايگاه اين موسيقي را در حال حاضر در ايران كجا ميبينيد؟ در ارتباطبرقرار كردن با شنوندگان متخصص و نيمهمتخصص و يا غير متخصص چه جايگاهي دارد؟
ببينيد، من چون اصطلاح موسيقي كلاسيك را خيلي عام ميدانم به كار بردن آن را خيلي نادرست نميبينم. اما اگر اين واژه به مفهوم سبك و دورهي كلاسيك به كار گرفته شود نادرست است. من دوستي داشتم كه به من ميگفت اگر شما پانصد ميليون دلار به من پول بدهيد، من در عرض يك ماه مهران روحاني را به مايكل جكسون تبديل ميكنم. جايگاه موسيقي اينجا است. يعني بخشي از آن به دست رسانهها است. يعني به سادگي براي موسيقي ميتوان جايگاه درست كرد. اين بستگي به خواست ما دارد كه براي چه نوع موسيقياي چه جايگاهي درست كنيم. اگر ذهنيت ما سازنده باشد براي موسيقيهايي كه با قدري تامل، تفكر و تعقل به وجود آمده جايگاه بازتري را ايجاد خواهيم كرد. اما اين دست من و شما نيست. موضوع اين است كه جايگاه را اصلاً من و شما تعيين نميكنيم. حتی شنونده هم تعيين نميكند. امروز در اروپا موسيقيهاي مصرفي (كه مانند دستمال كاغذي يك بار مصرفاند) بيش از همه استفاده دارند. وارد رستوران ميشويد آنها را ميشنويد، راديو را روشن ميكنيد آنها را ميشنويد،. تلويزيون را روشن ميكنيد همينطور و … همه روي دستگاههاي موسيقي شخصيشان (مانند انواع iPodها) همين نوع موسيقي را دارند، بدون استثنا همه مشغول شنيدن همين نوع موسيقي هستند. باور كنيد يك موسيقي در يك روز از يك فرستندهي راديو در شهر لندن بيش از 12 بار پخش شد. بنابراين موضوع بسيار ساده است، جايگاه براي موسيقي ايجاد ميكنند. يكي را بالا ميبرند و … مثلاً ميگويند جزو تاپتن (Top Ten – 10 تاي برگزيده) است، شما هم تحتتاثير اين جايگاهسازي قرار ميگيريد. بنابراين بايد براي اين نوع موسيقي هم جايگاه بسازيم. اگر من در قدرتم بود و ميتوانستم جايگاه بسازم ميگفتم اين نوع موسيقيها بايد در جايي باشند كه به اندازه به آنها پرداخته شود. حتي يك فرستندهي كوچك راديويي كه در روز 6 ساعت برنامه اجرا كند كافي است كه فقط بپردازد به آثار آهنگسازان بومي اين مرز و بوم – كه از آن طريق نيم درصد مردم در هفته يك ساعت به اين راديو گوش كنند، اما اين در اختيار من و شما نيست كه بتوانيم چنين امكاناتي را درست كنيم و تعيين جايگاه كنيم. يعني ميخواهم بگويم يكي از عناصر بسيار مهم موسيقي و پيدا كردن جايگاه به پشتيباني و تبليغات برميگردد. تبليغات نه به معناي منفي و گمراه كردن بلكه به معني درستش؛ معرفي موسيقي، هدايت خواننده و دوستدار هنر به اين كه اين كالاها وجود دارد، شما هر كدام را كه ميخواهيد انتخاب كنيد.
من فكر ميكنم وضعيت ما در ايران بر عكس غرب است. غرب دچار اين مساله است كه جايگاه را كارتلها تعيين ميكنند. اما به نظر ميرسد در ايران اصلاً مشخص نيست كه تصميم چگونه گرفته ميشود. فكر ميكنم بايد شك كرد كه آيا تصميمي وجود دارد يا خير. شما جريان اين تصميمگيري را در ايران چكونه ميبينيد؟
چيزي كه شما ميگوييد كاملاً در اين محيط جا افتاده است. براي مثال به قيمت ماشين توجه كنيد. الان در ايران از ماشين 4 – 5 ميليوني داريم تا ماشين 200 – 300 ميليوني. بسيار خوب، شما وقتي اين محدوده را داريد، آن كالايي كه وسعش را داريد ميخريد. موسيقي را در آن كارتلها به اين شكل تقسيم كردهاند. يعني از موسيقي دستمال كاغذي تا گرانترين دستمالها را به شما عرضه ميكنند. اين فرق ميكند با اينكه شما فقط يك نوع محصول به مردم عرضه كنيد و بخواهيد كه همه همان يك نوع را مصرف كنند. اين مساله باعث يك اغتشاش فكري در رابطه با هنرمند و مصرفكنندهي هنر ميشود. همانطور كه گفتيد تصميمي گرفته نشده، برنامهاي برايش ريخته نشده، با حالتي بسيار مغشوش عمل شده و البته تصميماتي هم گرفته ميشود اما بيشتر اوقات متناقض، به صورتي كه همديگر را خنثي ميكنند.
يكي از آهنگسازان ايراني جملهي جالبي دارد؛ در ايران مردم از لحاظ موسيقي ناشنوا شدهاند. من در صحبت شما نيز همين موضوع را احساس كردم. در واقع او با گفتن اين جمله به رابطهي آهنگساز با شنوندگان آثار اشاره ميكند. شما در اين مورد چگونه فكر ميكنيد؟
ميشود گوش شنوندهها را تربيت كرد و به سمت خاصي سوق داد، شايد ما مدتي است كه گوش مردم را رها كردهايم. بنابراين ما اصلاً شنونده نداريم و مردم كر شدهاند. براي اينكه گوش كر نباشد بايد به يك جهت هدايتش كرد. گوشها بايد عادت كنند و به روش خاصي خوشپسند باشند. براي معين شدن معناي خوشپسند مثالي ميزنم: يك سري از آدمها هرچيز را كه جلوشان بگذاريد ميخورند، يك عدهي ديگر هم برعكس هرچه جلوشان بگذاريد نميخورند. من فكر ميكنم هر دو دسته مشكل دارند، آن آدمهايي خوبند كه خيلي چيز را به خيلي چيزها ترجيح ميدهند، اما در هر لحظه ميتوانند با چيزي كه به آنها داده ميشود كنار بيايند. ممكن است كه كسي بگويد شما نبايد براي گوش مردم تعيين تكليف كنيد، اما من فكر ميكنم تا اندازهاي بايد اين كار انجام شود. يعني بايد تعيين كرد كه چگونه موسيقيهايي را بيشتر و چگونه موسيقيهايي را كمتر گوش كنيم. نه اينكه ممنوع كنيم، بلكه از طريق آموزش به آنها تفاوت ميان غذاي اصلي و تنقلات ياد داده شود.