يکي از ارکان ساخت چنين فيلمهايي يک فيلمنامه دقيق و کارشده است که روايت را از جايي شروع کند و سپس به اوج و بعد به پايان برساند
اساسا خود اين ايده که در بسياري از نقاط کشور ما تصورات خرافي مختلفي وجود دارد که ميتوان به سادگي راجع به آنها فيلم ساخت و آنها را معرفي يا هجو يا با هر رويکردي ديگري با آنها برخورد کرد ميتواند به فيلمهاي جذابي منجر شود. اما صرف به نمايش کشيدن گزارشگونه چنين مسائلي مادام که موقعيت بسيار ويژه يا موضوع بسيار عجيبي نداشته باشند به خودي خود جذابيت چنداني ندارد.
چه اينکه از مردماني که در مناطق روستايي زندگي ميکنند و تماس چنداني با زندگي شهري ندارند و بعضا حتي آگاهي کامل و درست و صحيحي نيز از اعتقادات ديني و مذهبي خود ندارند عجيب نيست که اعتقادات غريب و باور نکردني و حتي غير منطقي داشته باشند و اگر قرار باشد چنين موضوعاتي به اين شکل تخت و برنامهريزي نشده يا بدون فيلمنامهاي مدون و داراي سر و شکل که هدف خاصي را دنبال ميکند به فيلم تبديل شوند، حاصل چيزي غير از اين فيلم نميشود که در آن در بخش اول فيلم مدام چند زن و مرد عمدتا مسن رو به دوربين حرفهاي تکراري ميزنند و از بديمني افراد خاصي حرف ميزنند و اين مسئله که اگر صبح به آنها برخورد کنند راه خود را کج ميکنند يا از انجام کاري که برايش بيرون آمده بودند منصرف ميشوند و در مقابل، عدهاي هم ميگويند که اين حرفها خرافه است و خوبي و بدي دست خداست و اين حرفها واقعيت ندارد، و اين بين هم چند نفر قرباني اين طرز فکرها رو به دوربين ناله ميکنند که آنها بي تقصيرند و نميدانند چرا بعضي از مردم با آنها اينگونه برخورد ميکنند و آنها کاري به کار کسي ندارند و غيره و در نهايت، در اوج خلاقيت کارگردان دوربيني در کوچههاي روستا به حرکت در ميآيد و نقش نماي نقطه نظر به ظاهر قربانيان فيلم را بر عهده دارد که يک عده از جلوي آن فرار ميکنند و عده ديگري عادي با آن برخورد ميکنند.
همانگونه که مشخص است اين نحوه برخورد با چنين اتفاقي نهايتا محصولي به جز يک فيلم شبه خبري ندارد. به همين دليل ساختار فيلم بسيار شبيه به گزارشهاي ورزشي شبکه خبر تلويزيون است که درآنها با يک تدوين ساده لحظههايي از يک واقعه را با کاتهايي به يک تصوير ثابت مثل لوگوي برنامه و يک افکت صوتي بلند شوکآور به هم وصل، و اين اتفاق را آنقدر تکرار ميکنند تا اعصاب بيننده از اين حجم تکرار به هم بريزد.
در اين فيلم نيز نقش اين تصوير يا لوگو را کلوزآپ صورت يا اکستريم کلوزآپ چشمهاي افرادي که فيلم راجع به آنها ساخته شده بر عهده دارد که البته تصاوير چندان بيطرفانهاي هم نيست.
يعني نمايش چندباره اين تصاوير آنهم با استفاده از فيلتر قرمز رنگ به عنوان تصوير ثابت بين مصاحبهها و همراه با موسيقي بلند و آزار دهندهاي که بر روي تصاوير ميآيد، به نوعي ميتواند نشان دهنده خطري باشد که احتمالا از جانب آن افراد ساير ساکنين را تهديد ميکند و تاثير منفياي که اين مسئله بر ذهن بيننده نسبت به آن اشخاص ميگذارد، آشکارا نوعي جهتگيري مشخص ضد آنها از طرف کارگردان است که نميتواند اتفاقي بوده باشد و به همين دليل، نميتوان فيلم را چندان بيطرفانه دانست و در واقع بعيد است که کارگردان بدون دانستن ميزان تاثير منفي اين حجم از رنگ قرمز بر بيننده از آن استفاده کرده باشد.
يکي از ارکان ساخت چنين فيلمهايي يک فيلمنامه دقيق و کارشده است که روايت را از جايي شروع کند و سپس به اوج و بعد به پايان برساند و بدون داشتن يک فيلمنامه و طرح مشخص روايي، محصول بدست آمده در اغلب اوقات به مانند اين فيلم مملو از تصاويري تکراري و به سادگي قابل حذف و در ادامه قابل حدس خواهد بود که حتي در همان مدت زمان کوتاهش نيز فاقد جذابيت و بعضا خستهکننده است.