این فیلم از آن دسته فيلمهايي است که بر مبناي يک لحظه احساس رقيقه عاطفي از جنس عشق در يک نگاه و ترس از گفتن آن و ناکام ماندن آن عشق شکل گرفته است

 

«تولد با صداي آهسته» ساخته بابك سراب از آن دسته فيلمهايي است که بر مبناي يک لحظه احساس رقيقه عاطفي از جنس عشق در يک نگاه و ترس از گفتن آن و ناکام ماندن آن عشق شکل گرفته و نتيجه‌اش هم همانطور که قابل پيش بيني است چيزي شده شبيه به رمانهاي فهميه رحيمي و نسرين ثامني و امثالهم که مانند همانها نه ابتدا و نه انتهاي مشخص و معقولي دارد و نه حذف و اضافه کردن جزئيات متن چيزي از ارزش يا کيفيت نداشته آن کم و يا به آن اضافه مي‌کند.

درست است که فيلم به روايت يک موقعيت پرداخته و همان طور که معمولا از يک فيلم کوتاه توقع داريم به شخصيت‌پردازي و داستانگويي گسترده نمي‌پردازد، اما به شدت سطحي روايت کردن همان موقعيت ساده نيز باعث شده تا فيلم به اولين تلاشهاي پسر بچه احساساتي شانزده ساله‌اي شبيه شود که در تصور يک نگاه به محبوب و ثبت آن لحظه مثلا به ياد ماندني، دچار دست و پا زدنهاي کشدار بي‌معني مي‌شود و در نهايت احتمالا شخصي که بيشتر از همه از ديدن فيلم لذت مي‌برد نيز کسي جز خود کارگردان نيست.

چه اينکه از آنجائيکه قرار شده همه چيز استعاره‌اي براي ثبت آن لحظه موعود باشد هيچ چيز واقعي از آب درنيامده و نهايتا نيز نتيجه بيشتر از اين نمي‌شود که کسي از اذان ظهر تا اذان مغرب مسافر يک تاکسي شهري باشد و در آخر همچنان که براي اين همه مدت تاکسي نشيني هيچ توجيه عقلاني ارائه نمي‌شود، همه چيز نيز معطوف مي‌شود به نگاه‌هاي در سکوت به آسمان و گذر از خيابانهاي پر از مسافري که هر کدام مي‌خواهند به سويي بروند و باز هم از اين استعاره‌هاي تهوع‌آور مشغول بودن مردم به زندگي روزمره و درک نکردن فضاي عاشقانه و چيزهايي از اين دست.

تکميل کننده اين استعاره‌ها نيز نور سبز رنگي است که روي چهره آخرين مسافر مي‌افتد و دقيقا نيز مشخص نيست که اين مسئله نشان دهنده مرگ شخصيت است يا به مقصد رسيدن و رستگار شدن او در راهي که در آن مي‌رود! (چه اينکه ماشين نيز متوقف است) يا اينکه اصلا آن نور فقط از چراغ راهنمايي روي صورتش افتاده و هيچ قصد معنوي در کار نبوده است.

با در نظر گرفتن اينكه در لحظاتي متني به انگليسي بين تصاوير فيلم نمايش داده مي‌شود که بي شباهت به ترانه نيست مي‌توان گفت احتمالا فيلمساز قصد داشته اثرش شباهتهايي نيز به يك كليپ پيدا كند. ولي فيلم بيشتر به کليپ‌هايي از جنس كليپ‌هاي دوزاري لس‌آنجلسي شبيه شده که معمولا در آنها آن چيزي را که تصور سازنده کليپ از عشق است به سطحي‌ترين و بدترين شکل ممکن نمايش مي‌دهند و معمولا به همين شكل، يک نفر را غمگين و تنها در کلوزآپ‌هاي متعدد مي‌بينيم که دليل غم و غصه‌اش عشقي دست نيافته است و در همان حال نيز خواننده‌اي بر روي تصاوير زار مي‌زند. حال اين فيلم صداي خواننده را با خود ندارد، واقعا تفاوت زيادي در اصل موضوع مي‌كند؟