زندگي در جهان چندفرهنگي
گفت‌وگو: رامین صدیقی ـ بهرنگ تنکابنی ‏

 

«عليرضا مشايخي» از جمله موسیقی‌دانان ايراني است که فلسفه ‌‌ی متفاوتی را در کارهای خود دنبال می‌کند. آثار مشایخی با ‏وجود پیچ یدگی‌های مختلف در مختصات فنی و زیبایی‌شناسی دارای تفکری خاص است که د ر طول بیش از بیست سال ‏فعالیت او در عرصه موسیقی هنوز براساس جریانی م تعلق به خود او شکل می‌گیرد. شاگرادان بسیاری از مکتب مشایخی پا به ‏دن یای موسیقی نو گذارده‌اند و اکنون سبک وسیاق این آهنگساز ایرانی به عنوان یک جریان و تفکر در موسیقی مدرن مورد ‏توجه بسیاری از مراکز آکادمیک موسیقی در دنیا قرار گرفته است. ‏
وی بنیانگذار «ارکستر موسیقی نو» ا ست و تا کنون با هنرمندان مطرحی همچون «علی رهبری»،‌ «ایرج صهبایی»، «ادر ‏مشایخی»، «فریماه قوام‌صدری»، «دلبر حکیم‌اوا»، «صنم قرچه‌دا غی» و … همکاری داشته است. آثار او توسط موسسه فرهنگی ‏هنری ماهور و نشر موسیقی هرمس منتشر شده است.‏

بر خلاف مقولات اقتصادي و سياسي، عبارت جهاني‌شدن مورد استقبال هنرمندان ، به‌خصوص هنرمندان جهان سومي، ‏قرار گرفته است. در نگاهي كلي اين دغد غه در آثار شما به وضوح ديده مي‌شود.‏
جهاني شدن واقعيتي است كه اتفاق افتاده و پيشروي آن موسيقي بوده است. اولين بار «هايدن» است كه م ي‌گويد: ‏‏«من خوشحالم، موزيكي مي‌نويسم كه همه‌ي دنيا آن را مي فهمن» – بگذريم كه دنياي هايدن محدوده‌ي كوچكي ‏نسبت به ما دارد – ولي حرفي كه مي‌زند، تازگي خودش را از دست نداده است. موزيك از ابتدا اين خاصيت ر ا ‏داشته‌است. وقتي كه ما مي‌گوييم موسيقي مسايل مختلف را از طريق فركا نس‌ها بيان مي‌كند، حقيقت آن است كه، ‏اين فركانس‌ها راحت‌تر مي‌توانند دور بزنند و به يك شنونده غريبه برسند، حتي اگر آن شنونده سنن خيلي ثابتي در ‏موزيكش داشته باشد. به عنوان مثال ارتباط موزيك چيني با من راحت‌تر است تا زبان چيني. بنابراين جريان ‏جهاني‌شدن در موسيقي يك وا قعيت است.
من حدود 35 سال پيش قطعه‌اي نوشتم كه در آن‌جا 20 يا 30 گونه از دستگاه‌هاي مختلف ايراني را با مدلاسيون‌هاي ‏الكترونيك تركيب كردم و در قالب قطعه‌اي به اسم «شرق و غرب» ارايه دادم. اين يكي از قديم ي‌ترين سند‌هاي موسيقي ‏مولتي‌ناسيونال ( ‏Multinational‏) من است. من از آن موقع به اين موضوع فكر مي‌كردم. آن موقع اين مسأله برايم مطرح ‏شد كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم آدم‌هايي چندفرهنگي هستيم. انسان‌هاي چندفرهنگي بيان چندفرهنگي دارند، من «شرق ‏و غرب» را ننوشتم كه مخاطبم چند فرهنگي فكر كند، من «شرق و غرب» را نوشتم چون چند فرهنگي بودم واين گونه فكر ‏‏‌مي‌كردم. من معتقدم كه موسيقي ترجمان خاصه‌هاي چندفرهنگي من است و مي‌تواند جايگاه خاصي در تفاهم چند فرهنگي ‏داشته باشد. ‏

با توجه به جهان چندفرهنگي كه به آن اشاره مي‌كنيد، شما د ر عين آفرينش در موسيقي، به آفرينش به زبان موسيقي نيز ‏مي‌پردازيد، يعني بيان تفكري جديد به زبان موسيقي . اين بيان نشأت گرفته از چ يست؟
اين بيان در حقيقت تلاشي است براي درك فلسفه از طريق مو سيقي. متفكران بسياري از طريق تفكر به موسيقي رسيدند ولي ‏آدم‌هاي كمي وجود دارند كه از طريق موسيقي، فلسفه را بفهمند. من از طريق موسيقي فلسفه را در خودم كشف كردم و خيلي ‏چيز‌ها را تعريف و بيان مي‌كنم. در نوشته‌ه ايم هم اين‌طور بيان مي‌كنم كه سريع‌ترين، صريح‌ترين و هموارترين را ه براي بيان ‏حقيقت، موسيقي است.‏

 

چه بخواهيم و چه نخواهيم آدم‌هايي چندفرهنگي ه ستيم. انسان‌هاي چندفرهنگي بيان چندفرهنگي دارند، من «شرق و ‏غرب» را ن نوشتم كه مخاطبم چند فرهنگي فكر كند، من «شرق و غرب» را نوشتم چون چند فرهنگي بودم واين گونه فكر ‏‏‌مي‌كردم

 

ش ما درباره‌ي موسيقي‌اي صحبت مي‌كنيد كه از فرهنگ سنتي ما بسيار دور ا ست و از طرفي به علت پيچيدگي‌اش ‏ظرفيت پذيرش جهاني آن نيز دشوار است. با اين حساب جايگاه اين نوع موسيقي كجاست؟ به نظر شما اين نوع ‏موسيقي از سوي مردم پذيرفتني است؟
من به‌جرأت مي‌گويم كه اين نوع موسيقي از سوي مردم ما پذيرفتني است. مثالي مي‌زنم. وقتي چند سال پيش قطعه‌اي از من ‏به نام «شهرزاد» كه تنها براي يك پيانو نوشته شده‌است در تالار وحدت اجرا شد، هر چهار طبقه‌ي اين سالن مملو از جمعيت ‏بود. در ميان اين جمعيت رهبر اركستر فيلارمونيك «كيف» هم حضور داشت. او پس از اجراي كنسرت به من گفت: ‏‏«موزيكتان را دوست داشتم. پيانيست هم بسيار خوب بود. اما ن كته‌اي كه مرا دچار بحران فكري كرده، حضور چنين جمعيتي ‏براي اجراي يك اثر از يك آهنگساز، آن‌هم براي پيانوي سولو است.». من معتقدم اگر با مرد م درست صحبت كنيم، ظرفيت ‏پذيرششان بسيار بالا خواهد رفت. باور كنيد كه شنونده‌ي ايراني ذهن بسيار بازي دارد، به قول احمدرضا احمدي «هنوز ‏مو تسارت، گوش ايراني‌ها را خراب نكرده». فقط بايد با آنها درست صحبت شود.‏

‏«درست صحبت كردن» به تعبير شما چگونه است؟
هميشه بين آهنگساز و شنونده واسطه‌اي بنام مجري يا به عبارت بهتر نوا زنده وجود دارد كه وظيفه‌ي سنگيني به او سپرده ‏شده‌است. او وظيفه‌ي انتقال مطلب از آهنگساز به مخاطب را به عهده دارد. اگر مجري موسيقي بتواند پيام آهنگساز را ‏به‌درستي به مخاطب برساند، قطعه‌اي نيست كه مردم آن را رد كنند. آخرين تجربه‌اي كه در اين زمينه‌ داشتم، اجراي ‏آبسترا كت‌ترين قطعه‌ي من توسط دو نوازنده‌ي فرانسوي در تالار «شهيد آويني» بود. در طول اجرا چنان سكوتي برقرار شده ‏‏‌بود و در انتها آن‌چنان تشويقي انجام شد كه قابل توصيف نبود. من معتقدم مردم پذيراي آن چيزي كه ما به آن فكر مي‌كنيم و ‏از طريق موسيقي بيانش مي‌كنيم، هستند، به شرطي كه موسيقي درست اجرا شود. ‏

با اين تفاسير، برداشت جامعه ‌شناختي شما از مخاطب ايراني چيست؟
اول بايد بگويم مخاطب ايراني، جامعه‌اي غيرقابل پيش‌بيني است. اين مسأله شايد به‌خاطر زيرساخت مصرف‌گرا و تفنن‌پرست ‏جامعه باشد. يك سالن مملو از جمعيت كه رهبر ار كستر فيلارمونيك كيف هم از ديدن آن منقلب مي‌شود را در نظر بگيريد، ‏جا معه‌اي كه در آن تالار نشسته‌اند و به موسيقي گوش مي‌دهند، سه دسته‌ است. يك دسته موسيقي را مي‌فهمند و با آن ارتباط ‏برقرار مي‌كند و گروه ديگر شايد هنوز با اين نوع خاص از موسيقي ارتباط برقرار نكنند ولي حداقل به آن احترام مي‌گذارند. ‏البته اين‌ها هم در دسته‌ي اول حل مي‌شوند. اما يك دسته مخاطب ديگر هم در اين ميان وجود دارند كه ممكن است ما را ‏گول بزنند. ضعف بزرگي در جامعه‌ي موسيقي ما وجود دارد، آن هم اين است كه د ر عرصه‌ي موسيقي ما اتفاق خاصي روي ‏نمي‌‌دهد. در واقع معضل كمبود ان تخاب وجود دارد. در كنار اين نقصان، بيماري روشنفكرزدگي هم در جامعه موج مي‌زند. اين ‏دسته براي اين‌كه از قافله عقب نمانند سعي مي‌كنند خود ر ا پيرو آن قافله بدانند. وقتي با اين مخاطبان مواجه مي‌شويد، ‏مي‌بين يد كه در سالن به موسيقي گوش مي‌كنند، حتي با نگاه كردن به بغل دستي‌شا ن، حواسشان را جمع مي‌كنند كه چه موقع ‏دست بزنند. اين دسته كم‌كم ياد مي‌گيرند كه چهار موومان را يك قطعه بدانند. به‌نظرم اين اتفاق مثبتي است. البته گروهي از ‏اين آدم‌ها وقتي از محيط خارج مي‌شوند دوباره خا لي مي‌شوند، كه متاسفانه يك جامعه وسيع آماري را پر مي‌كنند. ‏

 

ضعف بزرگي در جامعه‌ي موسيقي ما وجود دارد، آن هم اين است كه در عرصه‌ي موسيقي ما ا تفاق خاصي روي نمي‌‌دهد. در ‏واقع معضل كمبود انتخاب وجود دارد. در كنا ر اين نقصان، بيماري روشنفكرزدگي هم در جامعه موج مي‌زند

 

شما براي براي بيان تفكرات فلسفي خود در قالب موسيقي، در نهايت به آنسامبلي متفاوت به نام «اركستر موسيقي نو» ‏رسيديد. چرا اين ساختار را انتخاب كرديد؟
‏«كانت» در يكي از مباحث خود اين سوال را مطرح مي‌كند كه عقل ما فارغ از چيز‌هايي كه به ‌خاطر قرار داشتن در شرايط ‏محيطي با خود يدك مي‌كشد، به‌تنهايي قادر به انجام چه كاري است؟ چنين ايده‌اي در ذهن من موضوعي را روشن كرد: اگر ‏از ساز سه‌تار – كه همواره آن را در «دشتي»، «ابوعطا» و «همايون» شنيد ه‌ايم- «همايون»، «دشتي» و «ابوعطا» را بگيرم چه از آن ‏مي‌ماند؟ و چه ‌كار مي‌تواند انجام دهد؟ اين سؤال اول من بود. براي جواب اين سوال يك آنسامبل درست كرديم تا در عمل ‏تجربه ‌كنيم كه منهاي روابط ملوديك مو زيك ايراني، چه‌كار ديگري مي‌توان با ساز‌هاي ايراني انجام داد. سؤال دوم زماني ‏مطرح شد كه با ساختار متفاوت آنسامبل و دانشي كه به ما اضافه شده، قصد بازگشت به «دشتي»‌، «همايون» و … داشتيم. به ‏اين ترتيب سا ختار قطعات و شكل اجراي آن در اين آنسامبل متفاوت به‌وجود آمد. در حقيقت ما ابتدا فهميديم كه بدون ‏ملودي چه كار كنيم و پس از آن وقتي كه بدون م لودي به شناخت جديدي رسيديم به اين موضوع انديشيديم كه چگونه ‏مي‌توانيم به موسيقي ايران برگرديم، كه البته اين دغدغه‌ي اصلي ما بود. در اين ميان بزرگترين ديوانگي كه مرتكب شدم اين ‏بود كه در نهايت اطمينان، جر أت و واقعيت، زيبايي‌شناسي را بدون اين‌كه كاملاً كنار بگذارم، از آن مقامي كه دارد پايين آوردم ‏و به جايش مكاشفه‌ را قرار دادم. در مسير م كاشفه طبيعي است كه وقتي آن دو سؤال را مي‌خواهم حل بكنم،‌ مقدار زيادي ‏مكاشفات ديگر نيز انجام دادم. ‏

شما در اين مكاشفه نوازندگان بسياري با خود همراه كرديد. چگونه اين انگيزه را در آنها به وجود ‌آورديد؟ به‌هرحال ‏كار با «اركستر موسيقي نو» كار آساني ن يست.‏
در پاسخ به اين سوال بايد داستان تشكيل اين اركستر را تعر يف كنم. پس از گذشت 8 ، 9 ماه از بوجود آمدن اركستر، ما هنوز ‏جاي تمرين ند اشتيم و اركستر 50 نفري ما مجبور بود در سه گروه به تمرين بپردازد. يك گرو ه دركلاس‌هاي جهاد كه من ‏درس مي‌دادم تمرين مي‌كردند. من هم كلاس را جوري ترتيب مي‌دادم كه بچه‌هاي اركستر همه حضور داشته باشند. گروه ‏د يگر در دانشگاه تهران تمرين مي‌كرد، يك گروه هم در منزل ما. آنهايي كه ب ه دانشگاه مي‌آمدند، گاهي اوقات مجبور مي‌شدند ‏كه از روي ديوار وارد دانشگاه مي‌شدند. ما هم دايماً با حفاظت دانشگاه سر اين موضوع درگير بو ديم. شايد باور نكنيد اولين ‏باري كه همه اعضاي اركستر همديگر را ديدن د، روزي بود كه اولين كنسرتمان در فرهنگسراي ارسباران برگزار مي‌شد. آن هم ‏خودش داستاني است. قرار بود كنسرت در «تالار رودكي» انجام شود. 48 سا عت قبل از كنسرت، بعد از اين‌كه تبليغ آن را ‏كرديم، تالار رودكي را به ‌خاطر حضور يكي از رجال، مهروموم كردند و كنسرت لغو شد. بالاخره «ارسبا ران» را پيدا كرديم كه ‏پيانو نداشت و ما از زيرزمين دانشگاه يك پيانوي شكسته به «ارسباران» برديم. پيانوي شكسته را شب تا صبح تعمير كردند. ‏صبح روز كنسرت، بچه‌ها براي اولين بار در تمرين‌ نهايي همديگر را ديدند. اين اركستر اين چنين به وجود آمده، مثل آب ‏رودخانه‌اي كه مسير خودش را پيدا مي‌كند. من معتقدم كه تشكيل اين اركستر يك ضرورت تاريخي بوده‌است. اعضاي اركستر ‏از همان ابتداي كار تا به امروز در كنار اركستر بوده‌ان د و در حال حاضر پيكره‌ي اصلي اركستر خيلي وفادارتر است. «اركستر ‏مو سيقي نو» تنها اركستري درتاريخ ايران است كه بدون داشتن حقوق،‌ ده سال است كه سرپاست. شما دو هفته حقوق ‏‏«اركستر سمفونيك» را حذف كنيد ببينيد چندنفرشان مي‌مانند.‏