تصویربرداری زیبای اثر که نماهای چشم نواز با رنگ و نور مناسب در سراسر فیلم دیده می شود ، باعث شده تا چشم بیننده خسته نشود و …

 

سعید جعفریان در این فیلم داستان دیدن کابوس هایی را می گوید که گریز از آن ممکن نیست و لحظه های سخت آن پایانی ندارد حتی زمانی که در ناامیدانه ترین لحظه کابوس باشی .

فیلمساز که زمان تقریبا” طولانی را به خود اختصاص داده سعی نموده تا اثری دهشتناک را خلق کند ، اما این امر باعث گردیده تا خود را در دنیایی از تجربه غرق کند که برای خالق اثر بسیار مفید و برای فیلم ضربه ای بزرگ است .

کارگردان ، فیلم را با قالبی شروع می کند که در سینمای اروپا رواج دارد و در ادامه شما را به سینمای آمریکا و شرق آسیا می کشاند . ریتم قربانی این تجربه گرایی شده و دائم در حال تغییر است و این امر خستگی ذهن را برای بیننده به ارمغان می آورد .

داستان فیلم نیز همچون اغلب روایت های سینمای کوتاه کشور با قیچی سانسور نویسنده به داستانی کوتاه تبدیل شده که این امر خود در ساخت اثر تاثیر گذاشته و وظیفه سینمای کوتاه که رساندن پیامی و گذر از آن بدون آوردن هیچ دلیلی است را نادیده گرفته است .

اما تصویربرداری زیبای این فیلم که نماهایی چشم نواز با رنگ و نور مناسب را در جلوی دیدگان مخاطب به تصویر کشیده ، باعث شده است که چشم بیننده خسته نشود و با توجه به ایجاد خستگی ذهن که از دقایق میانی فیلم آغاز شده است ، نگذارد که بیننده چشم خود را برای لحظاتی از تصاویر بردارد .

اما یک سئوال مطرح است ، اگر همین تصاویر به تنهایی و به صورت یک فریم در گالری عکس قرار بگیرد تماشاچی را به پای خود نمی کشاند ؟

انصافا” بگویم که این کار را خواهد کرد !

فیلم سعی می‌كند با روایتی پیچیده و مبهم، فضایی كابوس‌ مانند بیافریند. اما همین میلِ به پیچیده‌گویی، پاشنة آشیل فیلم می‌شود. به عبارت دیگر …

فیلم با یك نمای اكستریم كلوزآپ از چشمان و بینی سگی سیاه آغاز می‌شود. در نمای بعدی سگ در حالی كه با زنجیری مهار شده، در حال پارس كردن و چنگ و دندان نشان دادن به چیزی خارج از قاب است. در نمای بعد مردی با  موهای سفید  فرفری، مبهوت به سوی دیگر قاب (به سمت سگ) نگاه می‌كند.

نماها یكی پس از دیگری پشت سر هم ردیف می‌شوند: پسری كه بر روی نیمكتی نشسته، زنجیر دو سگ بد هیبت را در دست دارد و مرد مو فرفری، خیره در جلوی آنها ایستاده است. مرد به كسانی كه از بالای ساختمانی به پایین می‌افتند، می‌نگرد. سپس رو برگردانده و به كبوترانی كه به نیمكتی دیگر بسته شده‌اند نگاه می‌كند. مرد یك تكه نانِ با میخ مصلوب شده و یك حبه قند در دست دارد. قند را می‌خورد و نان ِ مصلوب را به طرف نیمكت پسر و دو سگش می‌اندازد. اما اثری نه از پسر وجود دارد و نه از سگها! مرد با تعداد زیادی كلید به سمت ساختمان می رود…. همه اینها بدون صدای محیط و با موزیكی وهم آلود و ملایم همراهی می‌شود.

این شرحِ به مراتب سرراست‌تر و واضح‌تری بود از فصل افتتاحیه فیلم كوتاه «هیولای فراكتالی». حقیقتاً اگر می‌خواستم – و چناچه امكانش بود-  خلاصة داستان فیلم را بنویسم باید به رمل و اسطرلاب متوسل می‌شدم.

كاملاً بدیهی است كه یكی از مهم‌ترین و كلیدی‌ترین اصول فیلمسازی علی الخصوص در مورد فیلم كوتاه، شروعی جذاب و بدون هیچ ابهامی برای مخاطب است. شروعی كه مخاطب را وادار سازد كه از دنبال كردن ادامة كار منصرف نگردد. اما شروع «هیولای فراكتالی» ناامید كننده است  و مخاطب را سرگردان و گریزان می‌كند.

این همه تأكید بر مخاطب به این خاطر است كه هیچ هنرمندی مایل نیست كه اثرش دیده نشود. لاجرم باید پذیرفت هر اثر هنری برای برقراری ارتباط با مخاطب مفروضش خلق می‌شود و به  میزان پذیرش و مقبولیت آن نزد مخاطبش، قدر می‌بیند و اعتبار می‌یابد.

«هیولای فراكتالی» در این زمینه، یك شكست خوردة به تمام معنا است.

سوای شروع بد فیلم، مهمترین نقطه ضعف «هیولای فراكتالی» فراموش كردن ایجاز و سادگی مورد نیاز فیلم كوتاه است.

فیلم سعی می‌كند با روایتی پیچیده و مبهم، فضایی كابوس‌ مانند بیافریند. اما همین میلِ به پیچیده‌گویی، پاشنة آشیل فیلم می‌شود. به عبارت دیگر فرم لاغر فیلم، كشش پیچیدگی تصنعی و ساختار به ظاهر تو در توی خود را ندارد و مانند مركب رنجوری كه باری بیش از ظرفیت خود حمل می‌كند، چند دقیقه‌ای پس از شروع فیلم به نفس، نفس می‌افتد.

فیلم با پراکنده گویی موجبات  فاصله گرفتن مخاطب از فیلم را فراهم می کند. می دانیم که در سینما نباید به مخاطب اجازه داد – علی رغم خواست فیلمساز- از فیلم فاصله بگیرد.

این اتفاق به دو شكل می‌افتد. زمانی كه تماشاگر احساس كند نسبت به فیلم برتری دارد و فیلم به نحوی ساده انگارانه جلو می‌رود و شعور تماشاگر را نشانه رفته است و یا فیلم، «پیچیده نمایی» ‌كند و ریاكارانه به غیر قابل فهم بودن تظاهر ‌نماید كه در این صورت مخاطب به طور كلی از درك و دریافت وقایع فیلم و خط و ربط آن ناامید شده و خود را با اثری كه اصطلاحاً آن را «بی سر و ته» می‌نامد، مواجه می‌بیند.

«هیولای فراكتالی» از شق دوم این اتفاق لطمه خورده است. باید پذیرفت بازنمایی دغدغه های ذهنی و شدیداً شخصی نویسنده و كارگردان فیلم الزاماً برای مخاطب جذاب نیست. باید به شیوه‌ای سینمایی با توسل به تمهیدات خاص این مدیوم به انتقال این تجربه‌های ذهنی شخصی پرداخت.

تجربیات ذهنی هر فرد شخصی‌ترین و انتزاعی‌ترین تجربیات او هستند و نمایش یك داستان در زمینه‌ای انتزاعی بسیار جذاب و وسوسه انگیز است. مانند مار خوش خط و خالی كه شكار خود را با جلوه‌‌گری به تله می‌اندازد. از این رو برای ورود به این حیطة نمایشی باید مجهز بود به دانش و ابزاری كه منجر به خلق یك كل معنادار می‌شود. در صورت فقدان این دانش و یا عدم تسلط به ابزار، شاهد مانوری ضعیف از تكنیك‌های سینمایی خواهیم بود.

به عنوان مثال در صحنه‌ای از فیلم، زمینه‌ای كاملاً سیاه پدیدار می‌شود. سپس صدای یك تق تق ممتد به گوش می‌رسد. نور قرمز رنگ چشمك زنی در قسمت بالای سمت راستِ زمینة سیاه نمایان می‌شود. پس از چند ثانیه چراغ‌های ساختمان‌های شهر در قسمت پایین زمینة سیاه آشكار می‌گردد و آن نور قرمز رنگ چشمك زن، حكم برجی را بر فراز شهر می‌یابد. در نهایت چاقویی را می‌بینیم كه با كف خانه‌ای كه وقایع فیلم درآن می‌گذرد، برخورد می‌كند و آن صدای تق تق اولیه، ناشی از همین برخورد چاقو توسط زن قهرمان فیلم با كف اتاق است.

خب این بازی تصویری و صوتی در وسط فیلم به چه معنا است؟! آیا به دنبال نمایش وضیعت آشفته و مثلاً مالیخولیایی فیلم است؟ و یا باید آن را نشان دهندة ذوق زدگی آماتوری ناشی از تلفیق چند افكت صوتی و تصویری دانست؟

فیلم از این قبیل فخر فروشی‌ها كم ندارد و می‌خواهد كاستی‌های روایی خود را در زیر رنگ و لعابی از بیان غامض مصنوعی‌اش پنهان كند. و یا در مثال دیگری از ضعف فیلم و فیلمساز، مرد مو فرفری كه خود را ضد مرگ معرفی می‌كند، از زن می‌خواهد كه داد و فریاد به راه نیندازد، چون مرد مو فرفری تنها در صورتی خواهد مرد كه دخترك زن از خواب بیدار شود! چرا مرد باید راز مرگ خود را بگوید؟! و یا اصلاً زن دختری دارد كه مرد مصرانه خواهان دیدار اوست؟

تدوین فیلم هم دچار مشكلاتی است و در برخی موارد حتی تداوم بصری فیلم از دست تدوینگر خارج شده و اشتباهات فاحشی پدید آمده است.

جدی گرفتن عرصه فیلم كوتاه به معنای خلق تصاویری شیك و بی معنا نیست. می‌توان به ساده‌ترین و شاید پیش پا افتاده‌ترین جزئیات زندگی روزمره با نگاه و شیوه‌ای اصولی و درست پرداخت و یك  فیلم كوتاه حقیقتاً ایرانی – و نه به زور زبان و یا نوع پوشش، ایرانی شده- ساخت.