پدر سینما وریته آمریکا، همکار و فیلمبردار رابرت فلاهرتی، به بهانه ی برگزاری دومین جشنواره ی سینما حقیقت مهمان ویژه ی جشنواره بود. لیکاک با 88 سال سن، هنوز پر از انرژی است؛ در میانه ی گفتگو، میکروفون صدابرداری دوربین دیجیتالش را نشانم می دهد که خودش ساخته است؛ آن هم با چای صاف کن، یک تکه لوله ی خودکار و یکی دو تکه ی دیگر … . هنوز دوربینش را همراه دارد و تصاویر دلخواهش را ثبت می کند تا تماشاگرانش را با تجربه هایش شریک کند. گفتگوی ذیل تنها بخشی از گفتگوی بلندی ست که با او انجام داده ام.

  ظاهرا رابطه تان با دیجیتال خیلی خوب است.

من عاشق دیجیتالم. عاشق سی دی و دی وی دی. دوربین ها و تجهیزات فیلمبرداری بسیار سنگین اند. اما دیجیتال این طور نیست. سبک، حمل آسان و کم هزینه. سبکی آن برایتان آزادی می آورد. تصاویرتان را در فیلم هایی کوچک می توانید نگه دارید. البته HD را اصلا قبول ندارم. چون تا حدودی واید اسکرین در صحنه ایجاد می کند؛ و نمی گذارد تا کلوزآپ های زیبایی را ضبط کنید. اصلا به درد کارهای من نمی خورد.

 با دوربین دیجیتالی فیلم هم ساخته اید؟

 دقیقا زمانی که دیجیتال وارد سینما شد مکاشفه در سیبری را با آن ساختم و حتی برای تدوینش تا مدت ها مجبور شدم صبر کنم چون هنوز هیچ دستگاه تدوین دیجیتالی در بازار نبود.

 پس از کار کردن با دوربین های دیجیتالی باید خیلی راضی بوده باشید؟

دقیقا. موقعی که کار با این دوربین ها را شروع کردم، مردم مرا جدی نگرفتند؛ چون به دوربین های بزرگ و وسائل بسیار عادت کرده بودند. البته حالا  دیگر این گونه نیست. آن فیلم نمونه ی کامل آن چیزی است که همیشه به دنبالش بوده ام. یک فیلم کاملا شخصی.

 چرا در تمام این سال ها به ساخت فیلم های شخصی و ارزان علاقه مند بودید؟

چون دوست دارم راحت باشم و دیگران هم بتوانند فیلم های شخصی خودشان را بسازنند. وقتی شما از کسی می خواهید که برای فیلمتان پول خرج کند و هزینه بگذارد، مسلما در مقابلش چیزهایی هم توقع دارد و می خواهد روی فیلم کنترل داشته باشد. آن وقت دیگر آن فیلم، فیلم شما نیست و فیلم اوست. من همیشه دوست داشتم فیلمی را که خودم می خواهم بسازم که مسلما باید کم هزینه تمام شود.

 هنوز با تکرار یک صحنه و بازسازی آن مخالفید ؟

بله، کاملا. من از کسی نمی خواهم کاری را دوباره تکرار کند؛ ولی ممکن است برای رسیدن به آن چیزی که می خواهم چندین بار یک صحنه را ضبط کنم. من فقط یک بار این قانون را شکستم؛ جائی بود که داشتم دوربینم را تنظیم می کردم؛ در همان لحظه منشی وارد اتاق شد و گفت که سناتور تماس گرفته و می خواهد صحبت کند؛ از او خواهش کردم یک بار دیگر این کار را تکرار کند؛ او هم این کار را کرد ولی دیگر راضی ام نمی کرد چون او یک هنرپیشه نبود. وقتی در فیلم مستند یک چیزی را از دست می دهیم دیگر از دست داده ایم و تکرارش بی فایده است.

 پس طبیعتا به نوشتن فیلمنامه برای مستند هم اعتقادی ندارید؟

اصلا، اصلا. مستند ساز باید با تمام احساسش به همه چیز خوب نگاه کند و آماده ی شکار وقایع باشد؛ نه این که همه چیز را از قبل آماده کند. این راه خلاقیت را می بندد.

 شما خودتان را فیلمساز می دانید نه کارگردان؛ چرا؟

کاملا مشخص است. این که دوربین را بگذارید این جا، آن جا بایستید، بازیگر حرکت کند و … این ها کارهای کارگردانی است که الان در فیلم های هالیوودی انجام می شود و فاجعه است. آن کاری که ما انجام می دهیم کاملا متفاوت است و اصلا به مانند یک کارگردان کار نمی کنیم. ما صحنه های واقعی و طبیعی را ضبط می کنیم. اگر شما به صحنه ی افتتاحیه داستان لوییزیانا نگاه کنید، این را کاملا می بینید. مثلا ما هیچ وقت نیامدیم بگوئیم که این پرنده از این جا پرواز کند بیاید و این تمساح او را بگیرد و بخورد. این اتفاق خودش افتاده و ما این را کشف کرده ایم و مستند واقعی باید این طوری باشد و این کار فیلمساز است ؛ کشف و مکاشفه.

 این کشف و مکاشفه چگونه شکل می گیرد؟

با چشم و دوربین این مکاشفه صورت می گیرد. در همان فیلم داستان لوییزیانا یک صحنه بود که فیلمبردارش من بودم؛ صحنه ای که یک تمساح پرنده ای را می خورد. فلاهرتی بعد از ضبط آن صحنه سریع آمد و گفت مطمئن باش این شات هیچ اتفاقی برایش نمی افتد؛ چون کل فیلم ما هر چه قدر که بخواهد فروش کند فقط به خاطر این شات است. یعنی یکی از ارزشمند ترین صحنه هایی که در فیلم هست؛ برای این که ما خیلی از تمساح ها فیلم گرفته بودیم، ولی آن ها همه اش ثابت بودند و آن شات همه چیز را تغییر داد. ما چشممان دائم بر چشمی دوربین بود و فقط نگاه می کردیم.

 این نوع نگاه  که بعدها در فیلم های خودتان هم ادامه پیدا کرد را تحت تاثیر فلاهرتی آموخته اید؟

دقیقا. همه جا گفته ام که او مانند پدرم بود. از او خیلی چیزها آموخته ام. این که در مستند سازی شما صحنه ها را نمی سازید و چیزی را از قبل تعیین نمی کنید. اصولا یک فیلمساز حرفه ای مستند از قبل نمی داند که چه کاری می خواهد بکند و کارش چه چیزی از کار در خواهد آمد. ما فقط می گردیم دنبال یک چیزی و بعد بر روی میز تدوین آن را شکل می دهیم. آن وقت است که می بینی چی از آب درآمده؛ این است که مستند سازی را به نوعی مکاشفه بدل می کند. نوعی کشف که باید برایش شنید و نگاه کرد. شما در داستان لوییزیانا از تلمبه های استخراج نفتی هیچ لانگ شاتی نمی بینید و همیشه تنها یک قسمت از آن نشان داده می شود.

چرا نمی بینیم؟

لازم نبود که بخواهیم لانگ شات ببینیم. آن ها فقط دکل های نفتی اند و هیچ چیز خاصی ندارند. فلاهرتی این راه را جلوی پایم گذاشت؛ که ما وقتی کلوز آپ می گیریم دقیقا مانند یک چشم بند اسب می ماند که دور چشم اسب بسته شده و دوربین دقیقا آن چیزی را نشان می دهد که در جلویت قرار دارد؛ و باعث می شود تماشاگر دائم درخواست درونی داشته باشد برای دیدن بیشتر. ( می خندد ) ما در این فیلم یک چیز دیگر هم فهمیدیم؛ که این تمساح ها خیلی هم خطرناک نیستند و نباید خیلی از آن ها ترسید.

 از چه زمانی با فلاهرتی آشنا شدید؟

با مونیکا دختر فلاهرتی همکلاس بودم و او فیلم کوتاه من را به او نشان داده بود. فلاهرتی را که دیدم، گفت از فیلم خوشش آمده و یک روز من و تو با هم کار خواهیم کرد. بعد از دبیرستان به آمریکا رفتم تا فیزیک بخوانم. اما قبل از تمام شدن درسم، با ارتش به عنوان فیلمبردار به جنگ جهانی دوم رفتم. بعد که از جنگ برگشتم رفتم که ببینمش. فلاهرتی می خواست فیلمبرداری داستان لوییزیانا را شروع کند. پرسید به لوییزیانا می آیم و من هم رفتم.

 این علاقه ی به سینما از چه زمانی برایتان شروع شده بود؟

من کودکی ام را در مزرعه ی موز پدرم گذراندم و آن جا عکاسی می کردم. بعد پدرم مرا برای درس خواندن به لندن فرستاد. دوست داشتم به همکلاسی هایم بگویم که کجا زندگی می کرده ام. سال ها قبلترش فیلم ” تورکسیب” را دیده بودم که خیلی زیاد روی من تاثیر گذاشته بود؛ تحت تاثیر آن فیلم، یک فیلم کوتاه ساختم به نام ” موزهای جزایر قناری” تا آن ها بدانند من در کجا زندگی می کرده ام.

 در تمام این سال ها که مستند ساخته اید، فیلم مستند برایتان چه معنی داشته؟

تمام آن چیزهایی را که در زندگی می خواستم، تلاش کردم در فیلم هایم نشان دهم؛ خواستم آن جایی که من حضور داشتم را تماشاگر حس کند و ببیند و در حس هایم با من شریک باشد. فیلم مستند هم یعنی همین؛ یعنی شما بتوانید تماشاگر را ببرید به تجربه خودتان و آن حس را به او منتقل کنید.